به مناسبت فتح خرمشهر؛ سالروز مقاومت، ایثار و پیروزی مردم ایران
اذان پیروزی
شنوندگان عزیز توجه فرمایید خونین شهر؛ شهر خون آزاد شد...
خرمشهر، با صدای انفجار آشناست چرا که هرچند روزی ناگهان، بمبی منفجر میشود. تفاوت نداشت در بازار یا خیابان یا اداره. تفاوت آن در این بود که گاهی زنی که برای خرید به بازار آمده بود و یا کودکی که از مدرسه برمیگشت ، بهشهادت میرسید.در کنار انفجارات داخلی، صداهایی نیز از دورتر به گوش میرسید که از جنس دیگر بود. از جنس نگاه چپ یک کشور همسایه به شهر و دیاری که بسیاری از آنها با همسایه دوست و خویشاوند هستند.
شهر، کمکم، نگران میشود...
خبر نزدیکشدن گامهای سربازان با صدای گوشخراش شنیهای تانکهایی که به سوی شهر میآیند درهم آمیخته میشود و مردم، تردید ندارند که آن نگاه چپ، دارد به فاجعهای بدل میشود که باید برای آن چارهای اندیشید. در این میان، جوانان غیرتمند، دور سید محمد جهانآرا را گرفتهاند و با او درباره آن نگاه چپ همسایه، به شور نشستهاند.
... اما هیچکس باورش نمیشود که جنگی برپا شود. و... بمبارانهای مهیب 31 شهریور و حملههای هوایی به دهها پایگاه و فرودگاه و مراکز نظامی در کشور این باور را محقق میکند. یعنی جنگ آغاز شده است...
و همه برمیخیزند... جوان و پیر، زن و مرد، کوچک و بزرگ، خرمشهری و غیرخرمشهری، روحانی و بازاری معلم و دانشآموز، کارگر و کشاورز، ارتشی و پاسدار و پلیس و... شهر یکپارچه همت و اراده می شودبرای دفاع. اما مظلومیت و غربت با پهلوانی و شجاعت درهمآمیخته میشود. نه سلاحی برای مقابله هست و نه کسی که بتوان به او امید بست. فقط وعده پشت وعده که نگران نباشید بگذارید جلوتر بیایند؛ زمین میدهیم و زمان میگیریم!
همهچیز، حکایت از فاجعهای وحشتناک دارد. مردم کمکم مجبور میشوند شهر را ترک کنند، زنها و بچهها به شهرهای اطراف میروند و مردها میمانند و با «هیچ» از شهر دفاع میکنند. خانهها، سنگر میشوند و پشتبامهایی که فرو نریختهاند، دیدگاه دیدبانی کوچههایی که با پوتینهای زمخت بعثی، «نجس» شدهاند. حالا دیگر تفاوت ندارد چه کسی و چگونه دفاع کند. دفاعی تا آخرین نفس. اخبار شهادتها که به مسجد جامع میرسد، دلها نگرانتر میشوند و چیز کمی نیست سیوچهار روز مقاومت.
و سرانجام، دست کج و نگاه چپ آن همسایه کار خودش را میکند و شهر، اشغال میشود و خرمشهر، خونینشهر.
از سقوط خرمشهر در آبان 1359 تا اردیبهشت 1361 مردم خرمشهر چه کشیدند، خدا میداند و دلهایی که برای ترنم موجهای رودخانه که با صدای اذان مسجدجامع درهممیآمیخت تنگ شده بود. خبر آغاز عملیات بیتالمقدس، برای دلهای شکسته، امیدواری میدهد و کمکم بوی «پیروزی» در مشام جان هر خرمشهری میپیچد. گوشها به رادیو و چشمها به صفحه تلویزیون دوخته شدهاند که کی آن خبر خوش را خواهند داد؟!
مادران شهید داده، پدران داغدار، همسران دلشکسته و کودکان و نوجوانان منتظر یک اتفاقند. اتفاقی که آرزویشان شده است. خرداد 61 از راه میرسد و خبر از نزدیکی رزمندگان به خرمشهر دارد.
قلبها به تپش میافتند و دستها به آسمان بلند میشوند...
ناگهان در ناگهانی از حیرت و غیرت، گوینده اخبار ساعت 14 ایران را به وجد میآورد:
شنوندگان عزیز توجه فرمایید خونین شهر؛ شهر خون آزاد شد...
ایران بپا میخیزد به شادی و سرور و از مأذنه مسجدجامع خرمشهر پس از ماهها خاموشی، آوای اذان طنینانداز میشود، اذان پیروزی.
اللهاکبر. خدا بزرگ است. خدایی که خرمشهر را آزاد کرد...